بالاخره 14 تیرماه سال 1382 رسید روزی که برای 21 نفر از اعضای خانواده ما خاطره شد. صبح شنبه تماس گرفتن گفتن ساعت 5 عصر بیاین بیت آقا. فقط 8 نفر می تونن برای دیدار داخل بشن.از صبح اینو گفته بودن ولی ما یه خانواده 7 نفره بودیم و خانواده داماد هم 8 نفر با عروس بزرگشون 9 نفر می شدن.تازه یه پدر بزرگ دوجانبه داشتیم که هم پدر شهید بود هم پدر جانباز بود هم خودش جانباز بود اصلا نمی شد فاکتورش گرفت (تازه جمع مونو ترک کرده برای شادی روحش صلوات) .با عمو و زن عمو داماد و عمه و شوهر عمه من میشن 21 نفر.خلاصه ماکه از هیچکی نمی تونستیم بگذریم همه عزیز بودن و دوست داشتیم اون لحظات باشن.
توکل بر خدا دسته جمعی رفتیم بیت. یادم نیست چطوری تا اونجا رسیدیم اگه کسی یادشه کامنت بذاره.2ماشین بودیم اما تعدادمون اندازه یه مینی بوس بود.
بابا بزرگمون که انقدر عجله داشت که منتظر کسی نموند خودش از گیت اول رد شد.اما ما مونده بودیم چی کار کنیم. از اون طرف آخرین خانواده بودیم که رسیدیم در بیت. به ساعت 5 چیزی نمونده بود شاید هم گذشته بود. من و داماد رو هم فرستادن. پدر مادر داماد و مادر منم اومدن . حالا بقیه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که نمی دونم چی شد شاید خودشون کامنت بذارن تعریف کنن .