10 دقیقه ای بود که از آمدن آقای محمدی گلپایگانی می گذشت. از همان در که ایشان وارد شده بودندیک محافظ با بیسیم وارد شد ،پرده را کنار نگه داشت حضرت آقا با آن قامت رشیدشان در آستانه در ظاهر شدند. همه به احترام ایستادیم و صلوات فرستادیم. آمدند جلوتر به همه سلام کردند. رفتند به سمت صندلی صبر کردند تا کم کم بقیه بنشینند. سپس نشستند.
به ساعت روی دیوار نگاه کردم دقیقا 5:30 دقیقه بود. بعد شروع کردند به صورت یک یک آقا دامادها نگاه کردند و سلام اختصاصی دادند، همینطور عروس خانم ها.با وجودی که ما آخرین زوجی بودیم که وارد اتاق شدیم ولی داماد که هیکل پری هم داشت رفته بود خودش را به زور دقیقا روبروی صندلی جاکرده بود.
سپس به سمت آقای گلپایگانی برگشتند و گفتندبنده وکیل عروس خانم ها می شوم و شما هم وکیل آقا داماد ها .عروس سمت راستی ام مرتب اشک می ریخت و مضطرب بود ولی سمت چپی ام آرام نشسته بود.
یک نفر میزی جلوی آقا گذاشت که سند های ازدواج روی آن بود ،یکی یکی برای آقا باز می کرد و ایشان اسامی را می خواندند.ششمین زوجی که آقا اسمشان را خواندند مابودیم.
«خانم بی بی .......... من رو وکیل کنید عقدتونو بخونم با آقایِ ...............مهریه 14 سکه»
«بله»
«آقا شما هم آقا رو وکیل کنید»
«بله».